..

آبا ما رو تنها گذاشت

پسر گلم 2 روز پیش آبا رفت پیش خدا و ما رو تنها گذاشت. ای خدا ... چقدر سخته باورش.دارم خفه میشم.قلبم میسوزه.داغ نبودنش داره آتیشم میزنه.آخه چرا باید بره.اونکه مریضی خاصی نداشت..فقط پیر بود. مامانی ببخش اگه نمیتونم خوب برات بنویسم.مغزم کار نمیکنه.اشکام نمیزاره نوشته هامو ببینم. میخوام داد بزنم . یه بغضی تو گلومه که هر چقدر گریه میکنم خالی نمیشه. بابا وحید واسم یه عکس بزرگ از آبا در آورده و قاب کرده تا حداقل عکسش رو داشته باشم. الان که به عکس قاب شده اش نگاه میکنم حس میکنم همه اینا خوابه...شایدم یه شوخیه مزخرف... هر چی که هست من این اتفاق رو دوست ندارم.نمیخوام حقیقت باشه. ...
26 ارديبهشت 1392

یه قابلمه عکس ...

92/2/22 الهی فدات بشم من ....   گل پسرم,هروقت با تلفن حرف میزدم زل میزدی به سیم گوشی.منم آخر سر سیمو در آوردم و دادم دستت تا ببینم چه عکس العملی نشون میدی که تا دیدم میزاری دهنت سریع ازت گرفتمش.   وقتی بابایی مشغول کار با لپ تاپ بود, جوری به مانیتور نگاه میکردی انگار میفهمی اون تو چه خبره .....   عاشق این کارت هستم.وقتی اینجوری دستمو میگیره برای بار هزارم عاشقت میشم...   2 هفته قبل یه نقطه سفید رو لثه پایینی دهنت دیدم و ذوق کردم که از الان دندون در میاری و به عالم و آدم خبر دادم که هوووووووووووراااااااااااااااا..... پسرم دندون در میاره.بعدا که مامان جون ن...
23 ارديبهشت 1392

سالگرد پیوند عشق ما

                                               همسرم ...   مرد من ...       تکیه گاهم ...              بهترین بهانه زندگی ...                     2 سال قبل در تاریخ 90/2/18 لباس آرزوهامو تنم کردم و...
23 ارديبهشت 1392

واکسن 4 ماهگی

پسر نازم شما تاریخ 92/2/11 واکسن 4 ماهگیت رو زدی.البته من سرکار بودم و مامان جون شما رو برد مرکز بهداشت تا واکسنت رو بزنی. واکسن 2 ماهگیت رو که زدیم اصلا تب نداشتی و من فکر میکردم باز هم همونطور راحت میگذرونی این دوران رو. که اشتباه فکر کرده بودم.شب که بابا وحید لالا کرد و من و شما بیدار موندیم حس کردم بدنت گرمه و بعد از اندازه گیری دمای بدنت با تب سنج دیدم که بعععععععععععععله ... گل پسرم تب داره. چند بار پاهاتو آب گرفتم تا اینکه کمی بهتر شدی.الهی من فدات بشم که تب باعث شده بود بی حوصله بودی و فقط نق میزدی. اشکال نداره مامانی.... در عوض قوی میشی و هیچوقت مریض نمیشی. ...
23 ارديبهشت 1392

الان باید از کجا شروع کنم؟

مامانی الان که بعد از مدتها اومدم وبلاگت دقیقا نمیدونم از کجا شروع کنم؟؟؟؟؟؟؟ شاید ترتیب خاطره ها رو خوب یادم نباشه.واسه همین خلاصه وار برات مینویسم. مامانی جونم,وقتایی که من میرم سر کار شما خونه مامان جونینا میمونی و خیلی هم مامان جون و بابا جون رو دوست داری. طوریکه تا اونا رو میبینی میخندی و دستاتو تکون میدی واسشون. الهی قربون مامان جون و بابا جون برم که اینقدر زحمت ما رو میکشن و شکایتی هم از این وضع ندارن.   ...
23 ارديبهشت 1392

قرار ما این نبود

پسر نازم خیلی بی وفا شدم.خوب میدونم.مامانی که هر هفته 1-2 بار وبلاگتو بروز میکرد الان اینقدر دیر دیر میاد وبلاگ. قرار ما این نبود پسرم.میدونم.ولی قول میدم جبران بشه این کم کاری من. ...
23 ارديبهشت 1392

مامان مسافر

صدرای من میدونم چند وقته خیلی کم کاری میکنم در مورد وبلاگ تو گل پسرم. آخه بعد این همه فشار کار خونه و اسباب کشی و ... 2 روز رفتم تهران واسه سفر کاری. شنبه شب رفتم و سه شنبه صبح یعنی امروز برگشتم. وای صدرا جون خیلی خسته و داغونم الان.چشمام داره بسته میشه.تنها خوشحالیم اینه که تو فرصت خالی که داشتم واسه تو گل پسرم و بابایی خرید کردم و کادوی روز مادر مامان جون و عزیز رو هم خریدم. مامانی چند وقته ازت عکس نمیزارم چون دوربین دست خاله مرضیه بود و شنبه بهم داد دوربین رو که منم رفتم تهران.موند سر فرصت کلی ازت عکس بندازم تا بزارم تو وبلاگت خاله ها ببینن. الان باز اونقدر خسته ام که حال ندارم نوشته رو ش...
9 ارديبهشت 1392

خوشگل مامان

الهی من فدات بشم که اینقدر نازی . . . پسر نازم خونه جدیدمون خیلی خوشگله.انشالله بزرگتر که شدی این خونه رو پر میکنی از خاطرات شیطنت های بانمک و دوست داشتنیت. الان که دارم واست مینویسم رو پام لالا کردی. ماشالله خیلی بزرگ شدی.پریروز که بردمت دکتر خانم دکتر گفت ماشالله خیلی خوب رشد میکنی و شکر خدا هیچ مشکلی نداری.فقط موند سونوگرافی واسه فتقت که آخر اردیبهشت میبرمت و یه حس خوبی بهم میگه که اونم دیگه رفع شده. خانم دکتر که وزنت کرد 7 کیلو و 220 گرم بودی.ماشالله کپل من. طبق معمول یه طومار سوال داشتم واسه پرسیدن.از خس خس بینیت گرفته تا حساسیت صورتت و اینکه دستت رو به گوش چپت خیلی میکشی و . . . خا...
6 ارديبهشت 1392

من اومدم

سلام گلم خوبی مامانی؟ بالاخره اسباب کشی تموم شد و وقت کردم بیام پای وبلاگ صدرای خوشگلم. مامانی چی بگم واست از خستگی اسباب کشی و کارهایی که هنوز ناتموم مونده و داره بهم چشمک میزنه و من عمدا خودمو زدم به ندیدن. فندقم خیلی حرف دارم واسه گفتن از این مدتی که نبودم ولی اگر اجازه بدی همه رو یه جا ننویسم.چون هم یادم نیست همه اتفاقات و هم وقت ندارم یه جا همه رو بنویسم. مرسی عشقم که اینقدر مهربونی ...
6 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد